روزانه

فقط برای یلدا!


از طرف دوستان عزیزم، آقای آواژ و آقای واحد به یک بازی وبلاگی متفاوت دعوت شده ام که هر کس یک خاطره شاد شبانه برای شب یلدا تعریف می کند. هر چند خاطره نویسی و شخصی نویسی در این وبلاگ جایی ندارند اما سعی میکنم خاطره ای تعریف کنم که یک جواریی یک ربطی به نرم افزار و برنامه نویسی داشته باشد.

1) سال اول دانشگاه، درس برنامه سازی پیشرفته را با استادی برداشتم که از قبل با هم آشنایی داشتیم و روی من حساب خاصی میکرد. جلسه اول یا دوم بود که این استاد کلاس را برای یک ساعت به امان خدا گذاشت و رفت تا کاری را انجام بدهد و برگردد. دقیقاً به خاطر ندارم که چه تمرینی برای بچه ها مشخص کرده بود اما درست به خاطر دارم که خودم چه برنامه ای برای تمرین نوشتم! آن زمان دوستی داشتم که همیشه با هم بودیم و شوخی زیادی با هم داشتیم. برای شوخی با این رفیقم، برنامه مسخره ای نوشتم که اگر هر اسمی بهش میدادی شروع به سلام علیک و احوال پرسی میکرد جز اسم کوچک این دوستم که اگر وارد میشد یک صفحه فحش و حرف های ناجور خطاب به اون روی صفحه چاپ میکرد و برنامه در یک حلقه بی نهایت این کار را ادامه می داد! تا اینکه کسی یا چیزی برنامه را Terminate میکرد. دوستم یکبار اسمش را وارد کرد و با این صفحه مواجه شد و خندیدیم و گذشت… تا اینکه وجود استاد گرامی را بالای سر خودمان حس کردیم! ایشون هم از راه نرسیده شروع کرد به نگاه کردن تمرین های بچه ها و اول از همه به سراغ من اومد و برنامه ام را با فشار یک دکمه اجرا کرد و با شوق و ذوق فراوان نام کوچکش را تایپ کرد و دکمه Enter را با خوشحالی فشار داد! …… انگشت استاد عزیز بر روی همان دکمه Enter خشک ماند و چشمانش فحش هایی که به اعضای درجه یک خانواده اش داده می شد دنبال می کرد!!! همان لحظه بود که با نام کوچک استاد آشنا شدم! و پس از دو سه بار غیبت بر سر کلاسش از آن به بعد و با توافق یکدیگر او را با نام کوچک صدا میکردم!

2) دومین خاطره مربوط میشه به همین چند وقت پیش و در شرکتی که در حال حاضر در آن کار میکنم. در جریان دو سه بار نصب یکی از سیستم های تحت وب شرکت، هر بار همکاران ما یادشون میرفت بنر بالای صفحات سیستم را برای سازمان طرف قرارداد عوض کنند. این در حالی بود که هر بار برای نصب سیستم ها کاملاً برنامه ریزی میشد و همه کارشان را به خوبی برای نصب و استقرار سیستم در سازمان مشتری انجام میدادند، به جز یک چیز که همان بنر بالای صفحات سیستم بود که باید برای هر کدام از سازمان ها عوض میشد و پس از نصب سیستم متوجه می شدیم که عوض نشده! بعد از چند بار اتفاق افتادن این مشکل، قرار گذاشته شد که قبل از هر کاری جهت آماده کردن سیستم برای نصب در سازمان مشتری، اول آن بنر نظر کرده را عوض کنیم و بعد کارهای مهم تر را انجام دهیم. همین کار را هم کردیم تا اینکه یک روز همکاران برای نصب سیستم به سازمان مشتری در یک شهر دیگر رفتند و با اینکه بنر را شب قبل عوض کرده بودیم اما باز هم بنر قبلی که برای یک سازمان دیگر بود نشان داده میشد! خودمان بنر جدید را می دیدیم اما آن ها در سازمان مشتری بنر جدید را نمی دیدند! به ناچار دوباره به سرور مشتری ریموت شدیم و فایل بنر جدید را با بنر قبلی جایگزین کردیم اما باز هم اثری نداشت. با استفاده از مرورگر سیستم مشتری همان بنر قبلی نشان داده میشد! تلفنم زنگ خورد. همکارم بود که میخواست هر چه زودتر این مشکل حل شود. اون موقع استرس زیادی من و همکاران داخل شرکت داشتیم که چرا این بنر لعنتی تغییر نمی کند! به علت استرسی که داشتیم هیچ کدام فکرمان به جایی نمی رسید و تلفن من همچنان زنگ میخورد… تا اینکه من این مشکل را با گوگل عزیز در میان گذاشتم و Boom! دفعه بعدی که همکارم زنگ زد و گفت که هنوز بنر عوض نشده، با خونسردی همراه با کمی طلبکاری گفتم : یعنی نمی دانید که باید Ctrl+F5 را بزنید تا مرورگر فایل های کش شده را نادیده بگیرد!!

3) آخرین خاطره ای که شاید فقط برای خودم و چند تا از همکلاسی هام جالب باشه اینه که دقیقاً شب یلدای سال پیش من به یکی از همکلاسی هام قول داده بودم که مطلبی راجع به ASP.NET را بهش یاد بدم و اون روز چون خیلی فریاد زده بودم (یادتون میاد اون روز چه خبر بود!) کاملاً صدام گرفته بود و به هیچ وجه صدام در نمی آمد! با این حال وقتی همکلاسیم زنگ زد ازش خواستم که حتماً بیاد تا بهش یاد بدم. شب یلدا بود و ما هم دانشجو در یک شهر دیگه و چیزی هم برای خوردن نداشتیم جز چند تا میوه! دو نفر از همکلاسی هام اون شب با یه کم خوراکی اومدن و من با همون صدایی که از انتهای یک چاه عمیق بیرون می آمد موضوعی که قرار بود توضیح بدم را شروع کردم. صدای من روی اعصاب تمام بچه ها بود و بنده خدا اون همکلاسیم به دقت گوش میکرد که من دارم چی میگم و وسط بحث اینقدر صدای من ناهنجار بود که بیخیال بقیه داستان شد و گفت فهمیدم و رفت! اون موقع واقعاً نمی تونستم حرف بزنم و اون روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم!

امیدوارم امشب اوقات بسیار خوشی را در کنار کسانی که دوستشان دارید بگذرانید. به علت اینکه فکر میکنم زمانش گذشته من کسی را برای ادامه این بازی دعوت نمیکنم. همیشه شاد باشید.

یلدای 1389

3 نظر برای “فقط برای یلدا!

  1. خوشم میاد از جشن های ایرانی ها…این ایده ی ابتکاری رو نمیدونم که پارسال هم بوده یا امسال اولین باری بود که رفقای وبلاگی این کارو کردن…
    واقعا کلی خاطره ها جالب بود و لذت بردیم…دمت گرم…دمتون گرم!!
    راستی،در مورد اون برنامه که هنوشتی بیشتر توضیح میدی؟ ممکنه به درد بخوره و 5 شنبه تو کارگاه نوشتمش!(برنامه نویسی مقدماتی البته!!) ما هنوز تو مبانی هستیم و کلاس هنوز حلقه ها رو نخونده!! 5 شنبه احتمالا حلقه ها رو میگه!!….

    من باید یه برنامه بنویسم که مقداری رو بگیره،بعد با یه while تعیین کنم که اگر مقدار برگشتی،باx مساوی نبود،سلام علیک بکنه و در صورتی که مساوی بود،تا میتونه فحش بده!!
    خوبه خوبه….فک کنم اینو بتونم اجرا کنم!! فقط منم اسم کوچیک استاد رو نمیدونم!

بیان دیدگاه